نه فریاد آرامت میکند و نه سکوت
آنجاست که با چشمانی خیس
رو به آسمان میکنی و میگویی
خدایا تنها تو را دارم
تنهایم مگذار
زینب جان...
شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما"بی حسین"شدن توبود,وشرمنده تر انکه,توبی حسین شدی وماحسینی نشدیم...
این بار با یه جفت رمان اومدم که یکی از زبان پسره و یکیش از زبان دختره هست
خیلی شیرینه,اگه بخونید پشیمون نمیشید
اینم بگم که اول بهتره اونی که از زبان دختره هست رو بخونید یعنی بامداد خمار
اونی که از زبان پسره هست هم اسمش شب سرابه
برای دانلود به ادامه ی مطلب بروید
خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
بنده: خدایا ! خسته ام! نمی توانم.
خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا ! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم…
خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان
بنده: خدایا سه رکعت زیاد است
خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدایا ! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟
خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله
بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!
خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله
بنده: خدایا هوا سرد است! نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم
خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد.
خدا: ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید
خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست
ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!
خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد
ملائکه: خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟
خدا: او جز من کسی را ندارد…شاید توبه کرد…
بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری ...
و عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم ، بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری ! ، بعد از چند روز به دوستی ، بعد از چند ماه به همکاری ، بعد از چند سال به همسایه ای ... اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم !
حاجتی در دل بی تابم داشتم...
به دل گفتم : لیاقت برآورده شدن خواسته ات را نداری وگرنه از تو حرکت و از خدا برکت و خدا هم برایت برآورده اش میکرد.
دل گفت : مگر آنچه را که تا بحال خدا به تو داده است لیاقتش را داشته ای !
و مگر او تا بحال در بذل نعمت هاش به لیاقت تو نگاه می کرده است ؟!
.... و قسم می خورم که راست می گفت .
تو غلط میکنی این گونه دل از ما ببری
سر خود آینــه را غـــرق تماشــا ببری
مرده شور من ِ عاشق که تو را می خواهم
گـــور بابای دلـی را کــــه بـــه اغــــوا ببری
چه کسی داد اجازه که کنی مجنونم؟
به چـه حقی مثلن شهرت لیلا ببری؟
به من اصلن چه که مهتابی و موی تو بلند
چـــه کسـی گفتـه مرا تا شب یلدا ببری؟
بخورد توی سرم پیک سلامت بادت
آه از دست شرابی که تو بالا ببری
زهر مار و عسل ، از روی لبم لب بردار
بیخودی بوسه به کندوی عسلها ببری
کبک کوهــی خرامان ! سر جایت بتمرگ
هی نخواه این همه صیاد به صحرا ببری
آخرین بار ِ تو باشد که میآیی در خواب
بعد از این پلک نبندم کــه به رویا ببری
لعنتـی ! عمـــر مگر از سر راه آوردم
که همه وعده ی امروز به فردا ببری
این غزل مال تو ، وردار و از اینجا گم شو
به درک با خودت آن را نبری یا ببری
یه موقع هایی تو زندگی.......... نه امیدی هست و نه شوقی برای فردا.
یه موقع هایی تو زندگی.......... توان حرکت کردن از ما سلب میشه.
یه موقع هایی تو زندگی.......... فقط میخوای بخوابی تا درد بیهودگی را فراموش کنی.
یه موقع هایی تو زندگی.......... احساس میکنی دست از پا درازتر شدی.
یه موقع هایی تو زندگی.......... احساس میکنی که دیگه قدرت و ابهت گذشته رو نداری.
یه موقع هایی تو زندگی.......... یادت میاد گذشته ها چقدر چالاک و سریع بودی اما حالا................
آره زندگی همینه!
تلخی و تاریکی و تنهایی هم توی زندگی هست.
این ها مثل زمستون میمونند، زمستون هم جزء طبیعته. بدون زمستون بهار معنا نداره.
پس یادت باشه........
توی لحظات زمستونی، بهار رو به خاطر داشته باشی. همونجوری که خاطره بهار در ذهن درخت جاری است.
آری زمستان رفتنی است بهار آمدنی است و فردا روز دیگری است.
*از 3 نفر هرگز متنفر نباش :
فروردینی ها ،
مهری ها ،
اسفندی ها ،
چـون بهتـرین ها هستند... .
*سه نفر را هرگز نرنجون :
اردیبهشتی ها ،
تیری ها ،
دی ماهیها،
چـون صادق هستند... .
*سه نفر رو هیچوقت نذار از زندگیت بیرون برن :
شهریوری ها ،
آذری ها ،
آبانی ها ،
چـون به درد دلت گوش میدهند... .
*سه نفر رو هرگز از دست نده :
مردادی ها ،
خردادی ها ،
بهمنی ها ،
چـون دوست واقعی هستند... .
یک دختربچه ده ساله که خانوادهاش از بومیان کانادا هستند، این روزها سوژهای تراژیک در رسانههای این کشور است.
ماکالیا سائولت که به سرطان خون لنفوئیدی مبتلاست، پروسه شیمیدرمانی را ترک کرده و تصمیم دارد به درمانهای سنتی قبیلهای خانوادهاش رو بیاورد. این مساله پزشکان او را به شدت آشفته کرده و آنها طی تماس با انجمن کمک به کودکان (Children’s Aid Society) خواهان بازگشت ماکالیا به پروسه شیمیدرمانی شدهاند.
اما ماکالیا ویدئویی در یوتوب منتشر کرده و در آن توضیح داده که به خاطر عوارض جانبی پروسه شیمیدرمانیاش تصمیم گرفته این روند را کنار بگذارد. او در این ویدئو میگوید: «شیمیدرمانی دارد بدن من را میکُشد و دیگر تحملش را ندارم. از مادر و پدرم خواستهام این روند درمانی من را متوقف کنند چون دیگر نمیخواهم ادامهاش بدهم.»
يك جمله ی زیبا از طرف خدا :
“قبل از خواب دیگران را ببخش ؛
و من قبل از اینکه بیدار شوید ، شما را بخشیده ام”
تصاویر زیر به دقت توجه کنید...
باورش سخت است که این خطوط با هم موازی و فاصله یشان یکی است...
نقاط سفید را میبینید یا نقاز خاکستری را؟
خوب توجه کردید درسته * خطای دید* وجود داره....
خب با این چشمانی که این همه خطای دیدداره *چگونه میتوانیم دیگران را قضاوت کنیم*
هدف از نشان دادن این تصاویر این بود, که حتی چیزا هایی رو هم که با چشمان خودتان می بینید قضاوت نکنید...
** ما آفریده نشدیم برای قضاوت , هیچ گاه پیش داوری نکنیم**
داور این این جهان کس دیگری است......
هیچ گاه زود قضاوت نکیند..
با سلام خدمت نویسندگان محترم
خواهشمندم پست هاتون رو مناسب یک وبلاگ کلاسی بزارین و چنانچه پستی رو مناسب ندیدم و حذف کردم ناراحت نشین و نزارین کار به حذف نویسندگی برسه
با تشکر بابت همکاریتون
.: Weblog Themes By Pichak :.